معاون سیاسی آذربایجانشرقی تشنه میز و مقام نیستم
سرپرست موقت استانداری آذربایجانشرقی میگوید: بنده تشنه میز و مقام نیستم و فکر میکنم هر آنچه از دستم برمیآمده انجام دادهام. شرایط اجازه نمیدهد بیش از این کاری کنم؛ قرارمان هم با آقای جبارزاده تا همینجا بود و بهترین گزینه برای تصدی استانداری آذربایجانشرقی خدابخش است.
به گزارش خبر فوری به نقل از خبرگزاری فارس از تبریز، سهشنبه سه دقیقه مانده به ساعت 9 صبح طبق قراری که شبستری سرپرست موقت استانداری آذربایجانشرقی تعیین کرده بود، به استانداری رسیدم تا رأس ساعت 9 دفتر معاونت سیاسی ـ امنیتی باشم. خبری از شلوغیهای سابق و رفت و آمدهای مدیران و خبرنگاران به کاخ نبود. جبارزاده استانداری را ترک کرده بود و گویا معاونت سیاسی وزارت کشور را بیشتر دوست داشت.
به عنوان یک خبرنگار رفت و آمد مقامات برایم عادی بود و هر اسم برای من تنها ارزش یک کد با ویژگیهای خاصش را داشت که هر وقت زمان استقرارش به سرمیآمد کد دیگری جایگزینش میشد. فرمول جابه جایی دولتی حدود هشت کد را برای جایگزینی کد جبارزاده محتمل و منطقی میشناخت که در این میان کد خدابخش، استاندار سابق اردبیل منطقیتر مینمود.
آذربایجانیها از استانداری هاشمی در آذربایجانشرقی هم بدشان نمیآمد اما در فرمول جابهجایی، این کد، 2 طرف معادله را نامساوی میساخت. هاشمی استاندار تهران بود و دوست داشت ارتقاء یابد و آمدن به تبریز برای او یک تنزل رتبه محسوب میشد، پس انگیزهای برای تلاش و ارتقاء جایگاه استان نداشت؛ آنگاه کد هاشمی خود به خود حذف میشد. 6 کد احتمالی دیگر نیز هر یک به دلایلی نسبتاً منطقی کنار گذاشته میشدند و میماند خدابخش که آذربایجانی بود و میشد هم انگیزه ارتقاء خود و هم جایگاه آذربایجان را در او دید.
بگذریم...
استیکرهای کارتونی که دیشب شبستری در جواب سوالاتم میفرستاد نتوانسته بود قانعم کند و دیدار حضوری با او را آن هم در این موقعیت، مغتنم میشمردم.
یک دقیقه مانده به ساعت 9 صبح وارد دفتر معاونت سیاسی شدم. طبق روال عادی با تعارف مسؤول دفتر چند دقیقهای بیرون از اتاق معاون، به انتظار نشستم و ساعت 9:25 (؟!!) وارد اتاق شدم.
سلام آقای دکتر؛ وقت بخیر!
سلام دخترم؛ خوش آمدی؛ لطف کردی؛ بفرما بشین.
نشستم. چند ثانیهای مکث کردم و وقتی نگاهم دوباره به نگاه شبستری گره خورد نتوانستم جلوی خندهام را بگیرم. او هم طبق معمول خندید. علت خندهام را میدانست و خودش هم به همان دلیل میخندید.
- آقای دکتر من که نمیتوانم از روی استیکرهایی که شما میفرستید خبر بنویسم!!!!
- استیکرها خودشان کلی حرف دارند؛ اما به قول شما قابل نوشتن نیستند!!! حالا در خدمتم هر سوالی داری بپرس جواب میدهم.
- پس اجازه بدهید ضبط صوت را روشن کنم.
- نه ضبط نکن!!
- پس اجازه بدهید یادداشت کنم!!
- نه؛ ضبط هم نکن؛ یادداشت هم نکن؛ فقط گوش کن!!!!
- اگر قرار نیست ضبط کنم یا بنویسم چرا میگویید؟!!!
- برای دانستن خودت میگویم.
- چشم اگر اجازه ندهید نه ضبط میکنم و نه یادداشت!!
سوالاتم را میدانست. قبلا پرسیده بودم. اما باز به صورت جمع و جورتر مطرح کردم:
آقای دکتر بالاخره چه کسی استاندار میشود؟ ظاهراً خود شما هم به عنوان یکی از گزینهها مطرح بودید، اما قبول نکردید؟!
به احتمال زیاد آقای خدابخش استاندار شود. در موقعیت فعلی هم به نظر بنده بهترین گزینه است. هاشمی که استاندار تهران است قبول نمیکند استاندار آذربایجانشرقی شود انگار پسرفت میکند.(....) قطعاً یک عده که قبلاً با استانداری جبارزاده مخالف بودند و کلی مشکل برایش درست کردند و حالا که رفته قدرش را بیشتر میدانند خواهند گفت مگر در داخل استان آدم نبود که استاندار اردبیل بخواهد بیاید اینجا...
این بحثها طبیعی است، اما با توجه به سوابقی که از خدابخش سراغ داریم، به نظر میرسد بتواند برنامههای گذشته استان را ادامه دهد و به سرانجام برساند. میدانیم که خدابخش همراستا با ما است و به خاطر اختلاف سلیقه برنامههای پیش رو را ابتر نمیگذارد و همه چیز را به صفر نمیرساند؛ ضمن اینکه انگیزه تلاش و کوشش برای ارتقاء جایگاه استان را هم دارد. ...
اگر او نشود چه کسی شود؟! آقای (....) که بین گزینهها مطرح است و قبلاً هم بوده کلی مشکل برای استان ایجاد کرده و خود مانعی برای حل برخی از مسائل استان به شمار میرود؛ حالا بیاید استاندار شود؟!!
خود شما چطور؟
ببینید من قصد ندارم مسؤولیتهای اجرایی و دولتی را ادامه دهم. قرارمان هم با دکتر جبارزاده تا همینجا بود. قبلاً وقتی مطرح میشد که دکتر جبارزاده روی یک گزینه تأکید دارد، بعضیها فکر میکردند آن گزینه من هستم در حالی که تأکید ایشان هم روی آقای خدابخش بود...
شنیدیم برخی پستهای ملی هم به شما پیشنهاد شده، اما قبول نکردید. چرا؟
گفتم که من تا آنجایی که میتوانستم و شرایط اجازه میداد خدمت کردهام. بیش از این کاری از دستم برنمیآید. در این مدت سعی کردیم همه تنشهای سیاسی، امنیتی و اجتماعی مبتلا به استان را مدیریت کرده و چند سال پیاپی رتبههای برتر امنترین استانهای کشور را به نام آذربایجانشرقی ثبت کردیم. معمولاً همه در مورد اتفاقاتی که افتاده و مدیریت شده صحبت میکنند اما اتفاقاتی که میتوانست بیفتد و استان را دچار چالشهای جدی کند و ما با همکاری همه دستگاههای امنیتی و انتظامی و حمایتهای شخص استاندار مانع وقوع این اتفاقات شدیم، نادیده گرفته میشوند...
بنده تشنه میز و مقام نیستم و فکر میکنم هر آنچه از دستم برمیآمده انجام دادهام. شرایط اجازه نمیدهد بیش از این کاری کنم....
اینجا صدایش را کمی آهستهتر کرد و مطالبی که شاید همه به نوعی میدانستند یا لااقل من خبرنگار کاملاً از آنها باخبر بودم اما نه میتوانستم بنویسم و نه به صلاحم بود به زبان بیاورم به زبان آورد!!!! اینکه این مسائل بر زبان معاون سیاسی امنیتی استاندار به عنوان درد و دغدغه مطرح شود برایم کمی عجیب بود. انگار مشکلاتی که برای مردم عادی دغدغه بود و به هر طریقی با این دغدغهها و سوالات بیپاسخ کنار میآمدند؛ برای شبستریِ خونسرد و خندهرو دردی بزرگ بود...
شاید تا همین قدر بتوانم بگویم که مثلاً او برخلاف عنوانش اصلاً موافق نگاه سیاسی به مسائل نبود و از نحوه تخصیص بودجه، صرف ثروت کشور و نگاه سیاسی به همه مسائل بسیار گلهمند بود. اینکه مثلاً نمیتوانست به همه جوانان تحصیلکرده و بیکاری که به دفترش مراجعه میکردند نامهای بنویسد و امضا کند و آنها مشغول کار شوند، دلگیرش میکرد؛ چرا که به قول خودش حتی اگر نامه کذایی را مینوشت باز راه به جایی نمی برد...
همه این امور و بار سنگین مسؤولیت به شانههایش فشار میآورد و کمکم طاقتش را طاق میکرد و او را از قبول مسؤولیتهای سنگینتر باز میداشت.
میگفت: دیگر نمیتوانم مطابق با مسؤولیتی که دارم پاسخگوی مناسبی برای مردم باشم و ترجیح میدهم بیش از این وامدار مردم نباشم. از طرف دیگر میخواست بعد از این بیشترِ وقتش را صرف خانواده و این چهار سال غفلت از آنها را جبران کند.
سوالات دیگر، درددلها و انتقادات نسبتاً تندی هم داشتم که برخورد صمیمی و دوستانه شبستری جرأت بیان آنها را به من میداد و پاسخهای نسبتاً قانع کنندهای از طرف او دریافت کردم که به حکم امانت از طرح آنها معذورم...
ما همه خبرنگاران را دوست خود میدانیم؛ خبرنگاران اگر انتقادی هم میکنند نیتشان خیر است و باید مطالب آنها را بخوانیم و از آنها در اداره بهتر استان بهره بریم. هیچ وقت برخورد و ابراز دلخوری نسبت به انتقادات رسانهها را نپسندیدهام و همواره سعی کردهام مانع چنین عکسالعملهایی شوم. شما را هم هیچ وقت فراموش نمیکنیم و دوست همیشگی خود میدانیم. حتی اگر هیچ مسؤولیتی نداشته باشیم...
ممنونم؛ مطالبی که فرمودید کاملاً برایم اثبات شده است. از اینکه در این موقعیت به بنده اعتماد کرده و وقت خود را در اختیارم گذاشتید سپاسگزارم...
ساعت 10:46 صبح دفتر معاونت سیاسی را ترک کردم. ظاهراً شبستری هم رفتنی بود. باید در ذهنم معادله ریاضیوار دیگری را حل میکردم تا کد شبستری را جایگزین کد دیگری کنم!! حیاط استانداری همچنان خلوت و سوت و کور بود و خبری از خودروهای کیپ هم پارک شده شاسی بلند اداری و نظامی نبود. حس دلتنگی عجیبی داشتم. دروغ چرا بغضم گرفته بود. استان آذربایجانشرقی چهرههایش را یکی پس از دیگری از دست میداد. معلوم نبود معاون سیاسی بعدی تا این حد به ارزش قلمِ اهالی قلم واقف باشد و در برابر انتقادات این طور منطقی، صبور و متواضع برخورد کند. معلوم نبود مصلحت مردم و استان را فدای مصلحتاندیشیهای سیاسی نکند و هزار معلوم نبود دیگر...
نمیدانم شاید احساساتی شده بودم؛ اما حالا دکتر جبارزاده هم بعد از رفتنش با ارزشتر از یک کد برایم شده بود...
15