حماسه «شجاعدل» ازتاریخ تا هالیوود
فیلم «مِل گیبسون» درباره قهرمان ملی اسکاتلند واقعی است؟
«شجاعدل» (Braveheart)، عنوان یکی از مشهورترین فیلمهای درام حماسی است که اواخر قرن بیستم و به طور دقیق، در سال 1995(1374هـ.ش)، با کارگردانی و بازی درخشان «مِل گیبسون» و تهیهکنندگی شرکت های هالیوودی «پارامونت پیکچرز» و «فاکس قرن بیستم»، ساخته شد و به نمایش درآمد. «شجاعدل»، فیلمی خوشساخت، با فیلم نامهای قوی و به ظاهر مستند است که توانست نظر داوران جشنواره اسکار را جلب کند و پنج جایزه این جشنواره معتبر سینمایی را به خود اختصاص دهد. داستان «شجاعدل»، روایت زندگی و مرگ قهرمان ملی اسکاتلندیهاست؛ ویلیام والاس که اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم میلادی میزیست و شهرت وطندوستیاش، اوراقی زرین را در تاریخ اسکاتلند رقم زد.
رندل والاس، نویسنده فیلم نامه «شجاعدل»، بعد از نگارش این اثر تأثیرگذار، فیلم نامه آثار تاریخی مشهور دیگری مانند «پرلهاربر» را نوشت، اما ماحصل هیچ کدام از آن ها، به جذابیت «شجاعدل» در نیامد. رندل والاس در این فیلم نامه، روایتی از سلحشوری، رشادت و شجاعت مردی را به تصویر کشید که جز در سرزمینش، در دیگر مناطق دنیا شناخته شده نبود. با این حال، او برای سر و شکل دادن به روایت داستانش، چنانکه مرسوم است، در برخی سکانسها، به وقایع مستند مبتنی بر شواهد تاریخی وفادار نماند و به همین دلیل، بخشهایی از فیلم جذاب «شجاعدل»، با نقلهای تاریخی منطبق نیست. در این نوشتار، برآنیم تا ضمن بیان روایت تاریخی زندگی و مرگ ویلیام والاس، روایت فیلم مل گیبسون را با آن مقایسه کنیم.
کودکی و جوانی یک قهرمان
ویلیام والاس، در سال 1272 میلادی(651 هـ.ش)، همزمان با سلطنت «اباقاخان»، فرزند هلاکو، ایلخان مغول، بر ایران، در دهکده «ایرشایر» جایی در جنوب غربی اسکاتلند، به دنیا آمد. پدرش یک زمیندار خردهپا بود. کودکی والاس در دوران سلطنت الکساندر سوم، شاه مشهور اسکاتلند گذشت؛ دورانی که در تاریخ این کشور، از آن با عنوان عصر طلایی یاد میکنند. الکساندر، فردی قدرتمند و کاردان بود و توانست راه نفوذ انگلیسیها را به سرزمینش محدود کند. او نروژیها را از سواحل شرقی اسکاتلند راند و وحدت ملی را برقرار کرد. وی در سال 1286 میلادی، بر اثر افتادن اسبش از صخره، در 44 سالگی درگذشت. والاس هنگام مرگ الکساندر، 14 ساله بود؛ بنابراین، روایت فیلم مِلگیبسون از شرایط کودکی ویلیام والاس، تطابقی با واقعیت ندارد. مرگ الکساندر سوم، مصیبتی بزرگ برای اسکاتلندیها بود؛ او فرزند ذکوری نداشت و تنها نوهاش، مارگارت، دختری چهار ساله بود که خیلی زود، بر اثر بیماری درگذشت و به این ترتیب، اشراف اسکاتلندی برای به دست آوردن قدرت، به جان هم افتادند.در سال 1290 میلادی، هنگامی که والاس 18 ساله بود، اشراف اسکاتلند در اقدامی نابخردانه، برای پایان دادن به اختلافاتشان، از ادوارد اول، پادشاه انگلیس و ملقب به «دراز قد» یا «پادراز»(Longshanks) خواستند تا صلح را در اسکاتلند برقرار کند؛ اما شاه انگلیس از این فرصت استفاده و سرزمین آن ها را تسخیر کرد. به این ترتیب، اسکاتلند عملاً از سال 1290 میلادی(669 هـ.ش)، به بخشی از خاک انگلیس تبدیل شد؛ اما مردم این سرزمین، آرام ننشستند و مقاومتهایی در سراسر اسکاتلند، علیه نفوذ انگلیسیها آغاز شد.
آغاز ویلیام والاس
والاس، هنگامی که 19 سال داشت، پدر و برادر خود را در جنگ با انگلیسیها از دست داد؛ این اتفاق، تأثیر عمیقی بر روحیه ضداشغالگرانه وی گذاشت و ویلیام، کینه انگلیسیها را به دل گرفت. این روایت، با روایت فیلم «شجاعدل» که والاس را در سنین کودکی یتیم نشان میدهد و بر آن است که عموی وی، «آرگاد»، یک شوالیه جنگجوی صلیبی، تربیت والاس را عهدهدار شده، در تقابل و تضاد جدی است. برخلاف ادعای نویسنده فیلم نامه، والاس آغازگر قیام عمومی علیه انگلیسیها نبود. او در جوانی و کمی بعد از کشته شدن پدرش، هنگام ماهی گیری، با دو سرباز انگلیسی درگیر شد و هر دو را به قتل رساند. به نظر میرسد که وی، پس از این اتفاق، مدتی را به صورت مخفی زندگی کرده باشد. در متون تاریخی، صحبتی از عشق وی به دختری از روستای خودش و سپس، کشته شدن آن دختر به دست انگلیسیها، در میان نیست. والاس در سال 1297، شش سال بعد از مرگ برادر و پدرش، به یک سپاه شورشی، موسوم به «دو مواری» پیوست و در نبرد معروف «استرلینگ بریج»(پُل استرلینگ)، در کسوت فرمانده، رشادتهای کمنظیری از خود نشان داد؛ اسکاتلندیها در این نبرد، 300 سوارهنظام سنگین و 10 هزار نیروی پیاده نظام انگلیس را از دم تیغ گذراندند. شهرت والاس، پس از این نبرد، سراسر اسکاتلند را فرا گرفت و غرور ملی مردم این سرزمین را برانگیخت.
تفرقه، خیانت و فرجام یک قیام
با این حال، پیروزیهای والاس، دوامی نیافت؛ اشراف اسکاتلندی از ترقی و محبوبیت یک فرد عادی، راضی نبودند و به همین دلیل، ترجیح دادند با ادوارد اول وارد مذاکره شوند و ویلیام را دور بزنند. این اتفاق در نبرد «فالکرک»، ضربهای مهلک به سربازان اسکاتلندی وارد کرد و والاس، به سختی از معرکه گریخت و جان سالم به در برد. او پس از آن، تصمیم گرفت فرماندهی را به «رابرت بروس»، یکی از اشراف وطنخواه اسکاتلندی بسپارد. این اقدام صورت گرفت و والاس، احتمالاً به عنوان نماینده سیاسی، راهی فرانسه شد و مدتی را در این کشور گذراند.با این حال، انگلیسیها که به شدت کینه او را به دل داشتند، از شوالیههای «ژان دومنته» فرانسوی خواستند که والاس را دستگیر کنند و تحویل آن ها دهند؛ این اتفاق در پنجم اوت سال 1305 میلادی(مرداد سال 680 هـ.ش)، همزمان با سلطنت الجایتو، ایلخان مغول بر ایران، افتاد. والاس را به اردوگاه سربازان انگلیسی در جنوب گلاسکو منتقل کردند. او که به دلیل موفقیتهایش، از سوی اشراف اسکاتلند لقب «سِر»(Sir) گرفته بود، به عنوان «پادشاه یاغیان» محاکمه شد. قرار بر این بود که او را به دار بیاویزند، اما خودش قطع شدن سر را برگزید. او را به نزدیکی پُل معروف لندن بردند، سرش را از تن جدا کردند و بر فراز برج نهادند. با فرمان ادوارد اول، بدن ویلیام والاس، پس از مرگ، به چهار پاره تقسیم شد و هر قسمت آن را به منطقهای در اسکاتلند فرستادند تا باعث عبرت و وحشت آزادی خواهان شود. اما قیام اسکاتلندیها پایان نیافت؛ رابرت بروس، یک سال بعد از کشته شدن والاس، اسکاتلند را دوباره متحد کرد و علیه ادوارد پادراز به پا خاست. بروس چند بار از انگلیسیها شکست خورد، اما با مرگ ادوارد در سال 1308 میلادی، اقبال به اسکاتلندیها رو کرد و آنها توانستند در سال 1314 میلادی، در نبرد سرنوشتساز «بنوک بورن»، انگلیسی ها را شکست دهند و به این ترتیب، اشغالگران را از سرزمینشان برانند. رابرت بروس در سال 1328 میلادی، توانست انگلیسیها را وادار به پذیرش استقلال اسکاتلند کند و با امضای قرارداد «ساوتهمبتون»، این مهم را به انجام برساند؛ هرچند که این، پایان کار نبود و اسکاتلند، بارها طعم تلخ اشغالگری انگلیسیهای توسعهطلب را چشید.
72